- پی بردن
- ادراک، درک کردن
معنی پی بردن - جستجوی لغت در جدول جو
- پی بردن
- واقف گشتن، آگاه شدن، اطلاع یافتن، راه بردن
- پی بردن
- نشان و اثر چیزی را یافتن و آگاه شدن به آن، درک کردن، دریافتن، فهمیدن،
برای مثال در بیابان هوا گم شدن آخر تا چند / ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم (حافظ - ۷۴۸) ، چنان کرد آفرینش را به آغاز / که پی بردن نداند کس بدان راز(نظامی۲ - ۱۰۰)
- پی بردن ((~. بُ دَ))
- آگاه گشتن، اطلاع یافتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بعقب بردن، باز گردانیدن رجعت دادن
گوشت پاشنه مرکبی رابریدن برای منع راه رفتن قطع کردن عصب یاوتر عرقوب ستور پی کردن عقر: ملک فرمود تا خنجر کشیدند تکاور مرکبش را پی بریدند. (خسرو شیرین) یا پی بریدن از جایی. از آنجا رفتن ترک آن محل گفتن: ببرم پی از خاک جادوستان شوم با پسر سوی هندوستان. (فردوسی)
غالب شدن، فائق شدن، کامیاب شدنس
تعقیب کردن آن، دنبال کردن آن
کنایه از متوقف کردن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی زدن، پی کردن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی زدن، پی کردن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن
جلو بردن، کاری را با کامیابی و پیروزی به پایان رساندن
کنایه از متوقف کردن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی زدن، پی بریدن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن
تعقیب کردن، دنبال کردن، کاری را دنبال کردن، ادامه دادن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی زدن، پی بریدن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن
تعقیب کردن، دنبال کردن، کاری را دنبال کردن، ادامه دادن
Further
продвигать
weiterführen
просувати
posuwać się
avançar
proseguire
avanzar
avancer
bevorderen
ดำเนินการ
memajukan
आगे बढ़ाना
ilerletmek
kusonga mbele
এগিয়ে যাওয়া
آگے بڑھانا